skip to Main Content
  • شعر

اين قصيده پس از كودتای ۲۸ مرداد سروده شده است.

كاوه لشكرشكن

آوخ كه دل به چنگ ملال و مِحَن فتاد
چون در دهان گرگ غزال دمن فتاد!
فصل بهار طی شد و دوران گل نماند
غوغای گُلشِكار خزان بر چمن فتاد!
دژخيمِ زشت منظر دی تيغ بركشيد
تا چشم او به منظر سرو و سمن فتاد!
صياد، بلبلان همه اندر قفس فكند
نُزهَتسرای باغ، نصيب زغن فتاد!
سوز درون به دامن دل شعله‏ ای فكند
كآن شعله سر برون زد و در پيرهن فتاد!
از جورِ باد و حمله كار آگه و عسس
بفْسُرد شمع و همهمه در انجمن فتاد!
آن پر شكوه تخت «سليمان» بباد رفت
فرّخ نگين او به كف اهرمن فتاد!
پشتِ هنر دو تا شد و دست ادب شكست
پای اميد و شوق و طلب از شُدن فتاد!
برقامتِ شهامت ورادی، فتاد خم
بر چهره فضيلت و تقوا، شكن فتاد!
با تيرِ جور، طاير دل‏های پر اميد
از اوجِ ناز يكسره بر بابْزَن فتاد!
سيل تعدی از برِ كهسارِ خودسری
غرّش گرفت و ولوله در مرد و زن فتاد!
گرگِ فرار كرده سوی گله بازگشت
وين گله در مهالكِ رنج و محن فتاد!
بوم محن به بام وطن، بال و پر گشود
وندر اساس كاخ هنر، بومِهن فتاد!
اين‏خطّه وضع و حالت دارالمِحَن گرفت
هر سو گذر به جانب بيتُ‏ الحَزن فتاد!

گرداب ژرف كو كه در آن دست و پا زنيم؟
از سوزِ اين شراره كه بر جان و تن فتاد!
هر پر بها گهر ز مواريثِ باستان
در جزر و مّدِ حادثه اندر لجن فتاد!
گوئی كه باز فتنه غُز خاك بر فشاند
در گردن «محمد يحيی» رَسَن فتاد!
ايران ز كيدِ فرقه سنجر شكن نرست
«سنجر» به بندِ فرقه ايران شكن فتاد!
آوخ كه نار كينه يارانِ (ابن سعد)
در جان پيروانِ رهِ «بوالحسن» فتاد!
تا دور شد ز معركه (اسفنديار) يل
(ارجاسب) را به مُلك مجال فِتَن فتاد!
ايرانيان شدند به (روئينه دژ) اسير
تا خود به بند، پيكر «روئينه تن» فتاد!
آزادگان شدند به رنج و عِنا قرين
تا پيشوايشان به بلا مقترن فتاد!
آن كس كه داد همچو زَرِناب امتحان
در بوته ملال و محن ممتَحَن فتاد!
و آن كو عنان خويش به بيگانگان سپرد
در دست او زمام امور وطن فتاد!
فرخنده مُهرِ «خواجه نظام» و «بزرگ‏مهر»
در دستِ يك نظامی بی‏ علم و فن فتاد!
منشورِ شحنگی ، به كف دزد داده شد
شمشيرِ راهبر، به كف راهزن فتاد!
جز طعن و ريشخند چه آورد خود پديد؟
پِشك ار به جای نافه مُشكِ ختن فتاد!
سررشته حيات جوانان زنده دل
در دست مرده ‏شوی و كفِ گوركن فتاد!
احرار ملك را همه اندر فراق امن
پهلو ز نرمْ‏ بستر و چشم از وَسَن فتاد!
از بس كه چشم‏ها همه خوناب دل بريخت
زين ماجرا عقيقِ يمن از ثمن فتاد!
ضحاكيان ز جور و ستم بس نمی‏كنند
حاجت به چرم كاوه لشكر شكن فتاد!
«بحرين» را به ماتم ايران ز ديدگان
اشك مِحَن چو دانه دُرِّ عَدَن فتاد!
آن كس كه جز به نزد عدو مؤتمن نبود
در كار ملك، مؤتمَن و رايزن فتاد!
دم در كش ای (اديب) كه از فتنه زمان
طوطی ز نطق ماند و هزار از سخن فتاد!