skip to Main Content
  • شعر

ندانم كه باشد كز آن دورها
به من رازها گويد از شورها؟
ز پشت درختان در آن بيشه‏ زار
به چشم آيدم رويش نورها
گذشتم ز جايى كه رفتم ز خويش
ز گفتار هر خشتى از گورها
ز بينا كسان چون شدم نا اميد
زدم قرعه بر بينش كورها
پلنگى به ره، روبهى را دريد
دوصد ننگ و نفرين بر اين زورها
شرف دارد آن مور خردِ ضعيف
به قدرت‏مداران چو «تيمور»ها
در آغوش كَندو به گاهِ شُهود
توان رستن از نيش زنبورها
شراب از رگِ مردم و ساز رقص
بود سورِ كركس ازين سورها
چو ماهى گريزانم از شستِ آز
ميفكن ز بهر من اين تورها
كس ار شد به مزد جنايت امير
لجن زن بر اين‏گونه مزدورها
خدا را نظرهاست در خلقِ تاك
بپرسيد رازش ز انگورها
بود خوشتر آواى شعر «اديب»
ز آهنگ نى‏ ها و سنتورها