شنيدم ز پير جهانديده اى
«به عبرت در آفاق، گرديده اى»[۱]
كه باشد به گنجينه ی روزگار
يكى پربها، گوهر شاهوار
گران ارز و سنگين بها گوهرى
ز هر طرفه گوهر گرامى ترى
خود اين گنج در دخمه گاهى در است
كه آن دخمه اندر فلان كشور است
بود راه اين دخمه راهى دراز
گه اندر نشيب و گه اندر فراز
بود سختكارى سپردن طريق
سوى دخمه گاهى چنان، بى رفيق
يكى دوست بايد به خوبى چو ماه
كه همگام گردد درين كوره راه
به ره با تو همداستانى كند
هماهنگى و همزبانى كند
به سرگشتگى ها شود ياورت
به دلخستگى ها، نوازشگرت
بدو گفتم ار دست يابم به دوست
چه كوشم كه اينطرفه گوهر هموست
كسى را كه يارى بود دلنواز
به گنج و به گوهر ندارد نياز
[۱]. اين مصراع از شيخ اجل سعدى است.