skip to Main Content
  • شعر

شنيدم ز پير جهانديده ‏اى

«به عبرت در آفاق، گرديده ‏اى»[۱]

كه باشد به گنجينه ی روزگار

يكى پربها، گوهر شاهوار

گران ‏ارز و سنگين‏ بها گوهرى

ز هر طرفه گوهر گرامى‏ ترى

خود اين گنج در دخمه‏ گاهى در است

كه آن دخمه اندر فلان كشور است

بود راه اين دخمه راهى دراز

گه اندر نشيب و گه اندر فراز

بود سخت‏كارى سپردن طريق

سوى دخمه‏ گاهى چنان، بى‏ رفيق

يكى دوست بايد به خوبى چو ماه

كه همگام گردد درين كوره ‏راه

به ره با تو همداستانى كند

هماهنگى و همزبانى كند

به سرگشتگى‏ ها شود ياورت

به دلخستگى‏ ها، نوازشگرت

بدو گفتم ار دست يابم به دوست

چه‏ كوشم كه‏ اين‏طرفه گوهر هموست

كسى را كه يارى بود دلنواز

به گنج و به گوهر ندارد نياز

 

[۱]. اين مصراع از شيخ اجل سعدى است.